روز چهارشنبه 94.1.12 : شب عمه و دایی اومدن خونمون و تا آخره شب مشغول گپ زدن باهاشون بودیم........
روز پنج شنبه 94.1.13 : از اول تصمیم داشتم بیرون نرم......حس و حال 13 بدر رو نداشتم.....مامی آش گذاشته بود و خرت و پرتای دیگه......من و خواهر موندیم خونه و سایر اعضا رفتن 13 رو ، بدر کنن......ساعت 3 اینا بود اومدن دنبال خواهر و اونم بردن......من خواب بودم....شب رفتیم خونه عمه و دایی واسه عید دیدنی.......خوووووب بود.........
روز جمعه 94.1.14 : شب خونه عمو بزرگه.....
روز شنبه 94.1.15 : یادم نیست
روز یکشنبه 94.1.16 : عمو بزرگه با خانواده.....عمو کوچیکه با مادربزرگ اومدن خونمون......کلی صحبت با یه نفر......
روز دوشنبه 94.1.17 :یادم نیست.......
روز سه شنبه 94.1.18: امروز اولین روزی بود که در سال جدید کلاس داشتیم......قرار بود 11:30 آزادی باشیم......
ولی حاج خانومای محترم عاطی و شیدا 11:10 بود که خونه بودن.......سوار اتوبوس شدم و خودم رفتم و اونام با اتوبوس بعدی اومدن.......تا رسیدم دم دانشگاه دیدم ملیحه خانوووم هم دارن تشریف میارن.....
وایسادمو سلام و علیک کردیم و رفتیم داخل......تو پلاستیک بربری ای که تازه خریده بودم و رو دید و خندید......رفتیم داخل و نشستیم تو سلف.....ساعت 1:05 بود ......کلاس ساعت 2 شروع میشد.......
با ملیحه کلی گپ زدیم از عید و تبریز صحبت کردیم و ......یه نیم ساعت چهل مین بعد شیدا اوووومد.....از جای برخواستیم و لوبوسی کلدیم.....و تبریک سال جدید......
اومد نشست و مشغول صحبت شدیم......چند دقیقه بعد عاطی اومد.......با عاطی هم همون حرکتهارو انجام دادیم یعنی لوبوسی اینا و بعد نشست......تا 2 مشغول صحبت بودیم......
عاطی یه سر رفت پیش استاد محبوبه.......رفتیم سر کلاس........سمانه و سمیرا اومدن و لوبوسی.......ما رفتیم پیش قاسمی واسه خاطره طراحی شی گرا که بدنش دست استاد محبوبه........
بعد دیرتر رفتیم سر کلاس استاد اومده بود.....ساعت 4 کلاس تموم شد.....رفتیم تو نمازخونه من و عاطی نمازخوندیم.......بند انداختن و دلقک بازی و کلی خنده......
شیدا : خیلی وقت بود اینجوری پیش هم نیفتاده بودیم.........
بعدم راه افتادیم به سمت خونه........وسطای راه به پدر و عمو ملحق شدم و با هم رفتیم خونه.........
شب خاله و پسرخاله مامان واسه عید دیدنی تشریف آوردن خونمون.......
روزچهارشنبه 94.1.19 : امروز قصد نداشتم برم دانشگاه........ولی به خاطره امضای استاد مجبور شدم یه سر بزنم......عاطفه و شیدا زودتر از من رفته بودن چون کلاس داشتن ولی من 12:30 رفتم و تا رسیدم استاد یه امضا پای برگه کارآموزیم زد و با شیدا و عاطی برگشتیم به سمت خونه هامون.....
من رفتم تو ایستگاه ....شیدا و عاطی رفتن ترمینال.......رفته بودن جا بگیرن.....سوار شدیم و اومدیم......من که دم محل کار پدر پیاده شدم .....عمو اومد دنبالم و سه تایی با پدر رفتیم خونه........شب کاره خاصی انجام ندادم.......
روز پنجشنبه 94.1.20 : صب با دایی رفتیم جایی که باید میرفتیم ولی موند برای شنبه......از 9 تا 1 طول کشید.....جلو در خونه مادربزرگ پیاده شدم .....
یه سر زدم و بعد خونه خودمون......عصر سارا و نادر برای عید دیدنی اومدن خونمون و به اصرار ما شام رو هم موندن.....وای که چقد نی نی هاشون نخودی شدن.....کلی سرگرم شدیم باهاشون.......ساناز خیلی بامزه شده....
...
نظرات شما عزیزان: